روزی به عنوان خبرنگار در نشستی خبری حضور داشتم که یکی از موضوعات طرح شده در خلال آن، گرامیداشت یاد و نام دو شهید از شهدای دفاع مقدس هشت سالهمان بود. این گرامیداشتها هر چند که در نقد چگونگی انجامش، بتوان هزار کلمه سیاه کرد، باز اتفاق خوبی است؛ اتفاق خوبی که باید به فال نیکش گرفت. من اما نمیتوانستم خیلی به فال نیک بگیرمش که اصلش با این قصد به چنین نشستی رفته بودم که بپرسم راستی جناب مسئول! چه خبر از شهدای فتنه ۸۸؟! شهدا را هم که بگویم عاقبتشان به خیر شد، چه خبر از جانبازان بسیج و سپاه و نیروی انتظامی؟!
برای منی که به قصد پرسیدن چنین سؤالی راهی این نشست شده بودم، گفتن از بزرگداشت یاد و نام دو شهید، بعد از ۳۰-۲۵ سال، یعنی که اصلاً سؤالت را نپرس! سؤالم را هم نپرسیدم؛ فقط همینها را، همین دلیل نپرسیدنم را و همین احساسم را میگویم که وقتی نشستهایم دور هم که بعد از ۲۵ سال یاد و نام شهیدان جنگ تحمیلیمان را گرامی بداریم، یعنی که همچو منی چقدر زود! یاد شهدای فتنه ۸۸ افتادهام و انگار باید ۲۵ سالی بگذرد، چیزی حدود سال ۱۴۱۵ مثلاً که خبرنگاران نسلهای بعد بیایند و سراغ از شهدای سال ۸۸ تهران را بگیرند. از کنایه و این مزاح تلخ بگذریم؛ حالا که فکر میکنم، این ماههای گذشته از فتنه، همه را پی تکذیب لیست کذایی ۷۲ نفره اهالی سرزمین فتنه بودیم که نه از سر اشتباه یا توهم که فقط و فقط از سر دروغگویی سر و سامانش داده بودند و غفلت کردیم که ما خودمان، لیستی داریم که فداکارانه جان بر کف دست نهادند که مبادا انقلاب از دست برود. همهاش نشستیم به تکذیب آنان و آنقدر که «ناحق» آنها را به تکذیب بر زبان راندیم و بر قلم، «حق» خودمان را نگفتیم و ننوشتیم. آن توصیه ائمهمان هم که باطل با نگفتن نابود میشود، از خاطرمان رفته بود لابد!
حالا که فکر می کنم، نه فقط آن مسئول، نه فقط من، نه فقط تو، که اصلش همه مایی که با تابلوی اصولگرایی، دستی بر تریبون یا رسانهای داریم، نشستیم به غفلت؛ زیاده سرمان گرم بازار سیاست شد و راستش بیتعارف، جنگ نرم را فقط از دریچه غبارآلود و بدبین پرور! سیاست دیدیم. اما جنگ نرم اگر اتفاقی است که در عرصه فکر و روح روی میدهد – که هست – تبیین آرمان و اندیشه آن بسیجی که از همه تهمتها و فحاشیهای اهالی فتنه میگذرد و حتی به مقابله جنگ سختشان در خیابانهای شهر میرود که مباد امر ولی امرش روی زمین بماند، سطر اول جنگ نرم ماست.
اعتقاد به جنگ نرم که قافیه همه سخنرانیها و همه قلم زدنهایمان شده است، اگر قرار است در مرحله عمل، زمینه ساز یک اتفاق تأثیرگذار شود، باید سراغ فیلم ساختن و مقاله نوشتن و مستندسازی از اندیشههای جوان جانبازی باشیم که چشمش را ۳۰ خرداد، لیدرهای اهالی فتنه، به سنگی نابینا میکنند و او پس از طی دوره درمان، باز هم در میدان مبارزه سخت با فتنه، در روزهای قدس، ۱۳ آبان و عاشورا حضور مییابد. بسط و نشر تفکر این بسیجی ۲۰ ساله، از تکذیب هزار بارهی آن لیست کذایی ۷۲ نفره، از مستند پخش کردن برای اینکه بگوییم ندا را ما نکشتیم، از خبررسانی درباره کوچکترین حرکات سران نرم نرمک به تاریخ پیوسته ی فتنه، بیشتر به جنگ نرم کمک میکند. مباد آنقدر نگوییم که فردا فرزندانمان ندانند در خیابانهای تهران ۸۸ چه خبر بود و امثال امیرحسام ذوالعلی ها چرا میانهی میدان بودند که روی سنگ قبرشان محل شهادت، تهران نوشته شده است!
دفاع مقدس که تمام شد، سرمان گرم توسعه اقتصادی شد و آرمانهای دهه شصتیمان، در دهه شصت ماندند؛ بعد هم رفتیم سراغ جدل بینتیجه تقدم توسعه سیاسی بر اقتصادی و بعدتر درگیر و دار دعواهای سیاسی یاد تبیین آرمانهای شهدا و گرامیداشت شهدا و یاد و نامهایی افتادیم که قرار بود نگذاریم در پیچ و خم زندگی روزمره گم شوند. حالا باز هم نسل دیگری از مردان مرد در برابر دشمنان قد علم کردند و راستی! الان زمان گفتن از این مردترین هاست که مباد فردا شرمنده شویم که ننوشته و نگفتهایم که بر بسیجیان خامنهای چه گذشت!
پی نوشت: نوشتمش برای روزنامه و در روزنامه نمی شد نوشت که آن مسئول که بعد از حرف های من، همه را قبول کرد و زبان به عذرخواهی گشود، چه کسی بود. اینجا هم نمی شود انگار!
*لینک مطلب در پایگاه خبری جوان
یا علی مدد