سیر نمی شوی از من
چون تشنه که از سراب؛
من سال هاست که مرده ام
سراب
نشسته در گنگی خیال تو
می بینی؛
اما نیستم!
سال هاست مرده ام
دل نبند
به تصویر مرده ی دلم
سیر نمی شوی!
سیر نمی شوی از من
چون تشنه که از سراب؛
من سال هاست که مرده ام
سراب
نشسته در گنگی خیال تو
می بینی؛
اما نیستم!
سال هاست مرده ام
دل نبند
به تصویر مرده ی دلم
سیر نمی شوی!
خانه ای روی آب!
این روزهای خرداد، گرچه تقویم گذر سه سال از آغاز جنبش موسوم به سبز در فضای سیاسی ایران را نشان میدهد، اما در متن جامعه، نشانی از سهسالگی جنبش به چشم نمیخورد؛ این روزها، نه همه مردم که حتی همان اندک هواداران جنبش سبز هم دیگر حتی حال لیدرهایشان را هم نمیپرسند؛ آدم هایی که به نظر میرسد جنبش سبز و تقلب و داماد لرستان و الله اکبر شبانه و زندانی سیاسی و بیانیه شماره فلان و بهمان و ما بیشماریم و نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم و حجم بالای آن همه حرف و واژه، روزهای مدیدی است که دیگر به بایگانی ذهنشان پیوسته و جز خاطراتی مبهم، نشانه دیگری برایشان ندارد.
سه سال از تولد جنبش سبز میگذرد؛ اما مرگ زودرس جنبشی که داعیه نفوذ در عمق جامعه را داشت، مانع از آن است که بتوان جنبش سبز را سه ساله نامید. با این همه، این نوشتار نه گلی است بر سنگ مزار شکسته و خاک گرفته جنبشی که نه اسلامیت نظام را برتافت و نه جمهوریتش را؛ و نه نبش قبر مردهای است که بوی تعفنش در فضا بپیچد و مشام جان امت را بیازارد. این نوشتار تنها یک نگاهی است به تاریخی که گویی نه سه سال که سالهاست از پیش روی ما میگذرد. نگاهی که روشن سازد چرا جنبش سبز، با همه برنامه ریزیهای چند ساله قبلی و بهرغم پشتوانه مالی دلارها و حمایت معنوی اندیشههای غربی، جوانمرگ شد!
عدم مقبولیت اجتماعی
جنبشهای اجتماعی- سیاسی برای رسیدن به یک موفقیت هرچند کوچک، نیاز به ریشههای محکم و ستونهای استوار برای ایستادن دارند. پایگاه اجتماعی حداکثری، اولین دلیل استحکام ریشههای یک جنبش است.
حال این پایگاه اجتماعی یا باید در زمان کنونی فعلیت داشته باشد یا آنکه جنبش این قابلیت را داشته باشد که در مدت زمانی کوتاه، پایگاه اجتماعی خود را از قوه به فعل برسد. خصوصاً جنبشی که میکوشد قدرت اجتماعی خود را در اردوکشیهای خیابانی به نمایش بگذارد و با بستن یک خیابان و گرفتن دو چهارراه در کلانشهر پر خیابان و پر چهارراه تهران، ژست ما بیشماریم بگیرد، نمیتواند نگاهی به عقبه مردمی خود نداشته باشد!
واقعیت اما آن است که جنبش سبز نه تنها از پایگاه اجتماعی حداکثری در جامعه ایران برخوردار نبود و نتوانست برای خود هوادار جذب کند، بلکه حتی توانایی حفظ همان رأی دهندگان اقلیت خود را نیز نداشت. لیدرها، رسانهها و نخبگان جنبش سبز گرچه در اعلام مواضع، به گونهای سخن میگفتند که گویی نماینده تام الاختیار ملت ایران هستند، اما آنها حتی نماینده همان ۱۳ میلیون نفری هم که در انتخابات ۲۲ خرداد، نام نخست وزیر امام(!) را در برگه رأیهایشان نوشتند، نبودند.
قریب به اتفاق آن ۱۳ میلیون نفر، پس از آغاز آشوبهای خیابانی و همه حواشی تلخش، خیلی زود دریافتند که میان آن نخست وزیر امام که به او رأی دادند تا این موسوی به اصطلاح رهبر جنبش سبز خیلی فاصله است؛ فاصلهای که حمایت مریم رجوی و رضا پهلوی و کاخ سفید و تل آویو را از آن نخست وزیر به همراه داشت.
حمایت خارجی از دلایل سنتی بدبینی مردم ایران به یک جنبش سیاسی است. در باب نظر مردم در مورد سلطنتطلبها یا مجاهدخلقیها هم که قصه آنقدر شفاف است که نیازی نیست در مورد هزاران شهید این ملت که خونشان بر دامن این دو طیف هست، سخنی بگوییم. عدم مرزبندی شفاف با دشمنان ملت از اصلیترین دلایل کم شدن پایگاه اجتماعی این جنبش تا حدی بسیار کمتر از درصد آرای موسوی در انتخابات است.
بدیهی است که عدم مقبولیت اجتماعی به مفهوم صفر بودن تعداد هواداران نیست؛ بلکه به معنای در اقلیت بودن است. حالا اکبر گنجی، نشسته در آن سوی دنیا و بیخبر از واقعیتهای اجتماعی ایران، میتواند بگوید چرا دست به اعتصابات گسترده نزدیم یا چرا تجمعات خیابانی را متوقف کردیم و زود کنار کشیدیم؛ واقعیت اما آن است که جنبش سبز نه اینکه اکثریت که حتی اگر قدر چند هزار نفر، اقلیتش پررنگتر بود، الان اینگونه در کما نبود!
عدم مشروعیت دینی
از دیگر دلایل استحکام یک جنبش سیاسی – اجتماعی، ایدئولوژی آن است. تجربه نشان داده که در جامعه دینی ایران، نمیتوان جنبشی را بیتوجه به اعتقادات دینی مردم به پیروزی رساند. این دینی بودن، در نگاه عامه مردم مشروعیت جنبش تلقی میشود و البته مردم ایران در طول سالها مبارزات سیاسی بر مبنای اعتقادات دینیشان و گره خوردن دین و سیاست در چارچوب فکری و عملکردهای سیاسی – اجتماعیشان و دیدن و طرد سیاستمدارانی که دین را به نرخ روز خوردهاند، فرق میان شعور دینی یک سیاست را با شعار دینداری یک جنبش به خوبی میدانند. از سویی این دین آسان بهدست مردم نرسیده است که آسان از آن رو برگردانند.
این است که با دینداری هرمنوتیک عبدالکریم سروش و تساهل و تسامح مهاجرانی و مقدسزداییهای اکبر گنجی و انکار وجود امام دوازدهم و رقص و سوت و کف در ظهر عاشورا و حمله به مقدسات دینی مردم، نمیشود برای این امت، ژست مردان خداجو گرفت و جمهوری ایرانی فریاد کردنهای حامیان جنبش را در وسط خیابان نشنید!
امتداد داشتن جنبش سبز از سروش تا گوگوش؛ از مرجع تقلیدی که دل امام را خون کرده بود تا مانکن های اروپایی، از روشنفکران دینی تا همجنس بازان و بهایی ها، شاید در نگاه رهبران آن یک نقطه قوت به حساب بیاید، اما در واقع، همان اقلیتی را که به زعم خود به نخست وزیر امام رأی دادند، از سوی جنبش پراکنده کرد و راستی! جنبشی که نه پایگاه اجتماعی حداقلی درخور ( و نه حتی حداکثری) دارد و نه در باورهای دینی این ملت ریشه دوانده، چطور میتوان بیریشه قلمداد نکرد؟ این جنبش سیاسی – اجتماعی اگر ریشههایش را در اجتماع و در دین این مردم نیابیم، پس دیگر کجا میتوان آن را جستوجو کرد؟! در زمین سبز اطراف کاخ سفید؟
عدم استدلال منطقی
یک جنبش سیاسی باید حول خواستهها و ادعاهای منطقی و البته منطبق بر خواستههای مردم شکل بگیرد. جنبش سبز نه پایگاه اجتماعی داشت و نه ریشههایی دینی، اما حتی تلاش نکرد در سطح شعارها و مدعیات نیز خود را با مردم و منطق آنها منطبق سازد. این جنبش با اسم رمز تقلب حول ادعای تقلب در انتخابات ریاست جمهوری دهم، هواداران خود را با شعار رأی من کجاست به خیابانها کشاند؛ ادعایی که همچنان پس از سه سال بیهیچ سند و مدرکی باقی مانده است.
از سویی شعارهای جنبش سبز و خواستههای آنان با خواستههای حقیقتی مردم،بسیار فاصله داشت، حقیقی که سران جنبش هیچگاه نخواستند آن را دریابند که مثلاً تأسیس تلویزیون خصوصی، خواسته مردم نیست. مردم آرامش سیاسی ـ اجتماعی میخواستند، امری که برای غوغازیستهای اصلاحطلب هیچ وقت مهم نبود.
با احساس و توهم و دروغ شاید بتوان برای چند صباحی حامیان خود را در خیابان نگه داشت، اما در دراز مدت نمیتوان پاسخ سؤالات هواداران را با شعار و بیانیههای احساسی و تهی از استدلال داد. کدام هوادار اهل تعقلی با استدلال داماد لرستان و پسر آذربایجان یک تقلب چند میلیونی در آرا را باور و به خاطرش مبارزه میکند؟! با حرکتهای هیجانی، زودگذر و احساسی و تکیه بر شور جوانی نمیتوان جنبش اداره کرد. فقط شاید بتوان خانهای روی آب ساخت که توفان ۹ دی مردم، آن را ویرانه خواهد کرد. جنبش نیاز به مقبولیت، مشروعیت و استدلال دارد. این موضوعی است که حالا رهبران جنبش سبز شاید در حصر بدان رسیده باشند.
***
یادم هست همان روزهای ۸۸ جایی (+) با تیتر “اصالت” نوشته بودم که “اصلاحات تنها درختی بود که وقتی سبز شد، مرد! درختان بیریشه، سبز هم که شوند، میمیرند!”
** مطلبی که خواندید، در صفحه ۲ امروز (۲۱ خرداد ۹۱) در روزنامه جوان به چاپ رسیده است(+)
قبل نوشت: متن زیر، یادداشتی ست که امروز (۹ خرداد ۹۱) در صفحه دو روزنامه جوان به چاپ رسیده است؛در باب تأسیس کاباره و کلوب شبانه ای که علی مطهری، هفته قبل تهمتش را به احمدی نژاد زد. با این توضیح که دو بند مربوط به انتقاد به صداوسیما و نیز کمیسیون فرهنگی مجلس، توسط بزرگترهای روزنامه سانسور شد. “یک وجب دل” اما خط قرمزی ندارد و متن اینجا کامل است. فی الحال که ضرغامی، صداوسیما را ارث پدری اش انگاشته و هر منتقدی ممنوع التصویر می شود یا برخوردی از همین جنس؛ خوب است آقا را ممنوع التصویر نکرده اند!
***
جای نوشتن از حجاب در صفحه سیاسی نیست که حجاب گرچه خود به خوبی می تواند نماد یا حتی بهانه تام و تمام یک جنبش سیاسی قرار گیرد، اما در هر حال اتفاقی ست که بیش از هر بعد دیگری، سوی فرهنگی اش نمود دارد. با این همه، وقتی که موی دختران این سرزمین، عرصه ی رزم مردان سیاست می شود، حرجی بر اهالی مطبوعات نیست که “حجاب” به صفحات سیاسی شان راه بگشاید.
واقعیت آن است که چه بر زبان بیاید و چه نیاید، از عملکردها عیان است که موی دختران، مسئله ی مقامات این مملکت نیست؛ چه آن مقام، رئیس جمهوری باشد که قبل آمدنش شایعه شود قرار است همه چیز را تفکیک جنسیتی کند و حتی دیوار بکشد وسط پیاده رو ها! و بعد آمدنش ببینیم که ترجیح می دهد حتی استادیوم های فوتبال هم بی حضور زنان نباشد! و چه نماینده ی مجلسی باشد که همه ی دغدغه حجاب و عفافش در تذکر به رئیس جمهور (گرچه به مدد تهمت و ادبیات ناسزا گونه) خلاصه شود و فراموش کند ده ها متولی فرهنگی کم کار و بدکار عرصه ی عفاف و حجاب را و اصلش خود، گرچه عضو کمیسیون فرهنگی مجلس است و تابلوی فرهنگ در دست دارد، بیشتر وقت چهارساله ی تکیه زدنش بر کرسی نمایندگی مجلس را به جدل های بی حاصل سیاسی، آن هم قریب به اتفاق در وادی اعتراض به دولت بگذراند و هر از گاهی هم برای تنوع بخشی به محتوای اعتراضاتش به دولت، از سوی چپ سیاست به سوی راست فرهنگ بچرخد و از آنچه فرهنگ لیبرالی دولت می نامد، سخن بگوید!
با نگاهی دقیق تر به راحتی می توان دریافت که برای دیگر مسئولین هم (اعم از اهالی سیاست یا فرهنگ) موی دختران مسئله ی این مملکت نیست؛ وگرنه که از این همه دستگاه عریض و طویل و این همه تریبون های بی هزینه و این همه همایش و سخنرانی و سمینار و کنفرانس، حداقل دو جمله در اهمیت حجاب و چهار تا ابراز نگرانی از وضعیت بی حجابی در این مملکت باید سر زبان ها می افتاد؛ حالا اقدام عملی، پیشکش!
آقایان مسئولین آنقدر که نگران دعواهای حزبی و دشمنی های جناحی شان هستند، درصدی اش را هم خرج بحث عفاف و حجاب نمی کنند. نه صدایی از مجلس برمی خیزد؛ نه قوه قضائیه نگران عدم اجرای قانون در بحث حجاب است؛ نه الگوسازی های غلط صداوسیما خواب آرام کسی را آشفته می کند؛ نه دلشوره ای از باب عدم آموزش حجاب در مدارس است؛ نه بدآموزی های مهدهای کودک و دانشگاه ها به چشم کسی می آید؛ نه مسئولی از دیدن این همه شال و مانتو و شلوار در مراکز خرید که همه ی کارشان نپوشاندن مو و بدن است! دلشوره ای می گیرد؛ نه کسی حواسش هست که حوزه های علمیه تا کجا مسئول امر حجاب اند و … این فهرست می تواند همین طور ادامه یابد؛ بی آنکه دل کسی از این جماعت مسئولین متعهد! از حجم عظیم اهمال کاری های صورت گرفته در باب حجاب بلرزد یا وجدانی اندک دردی بگیرد! حالا از میان این جماعت، یک نفر می آید و می گوید که موی دختران مسئله ی ما نیست؛ دیگران شان اما نمی آیند اینگونه بگویند؛ بی حجابی را می بینند و رویشان را برمی گردانند که انگار ندیدیم!
(حالا گفتن آن مسئول هم جای دفاع ندارد البته، که حتی منتقدیم که چرا باید با گفتن صریح اینکه “موی دختران مسئله ی ما نیست” متخلف را جری کرد؟! اما غرض مان بیان آن است که شما که همه در اندیشه یکسان اید و موی دختران مسئله تان نیست؛ دیگر چرا بی جهت دعواهای بی حاصل راه می اندازید و همدیگر را تخطئه می کنید؟! اسم این کار را نگذاریم مردم فریبی، چه بگذاریم پس؟!)
نهایت دغدغه های حجاب و عفاف، می رسد به همین جدل های سیاست زده ی بی سر و ته که نه برای دختران این مرز و بوم، حجاب و عفاف می شود؛ نه حتی برای گوینده اش کسب اعتباری! اصلش انگار قرار هم نیست که از این طعنه و کنایه ها، چیزی دست دلشوره های ملت از وضع حجاب را بگیرد؛ که اگر چنین قصدی در میان باشد، باید گفت این ره که می روید به ترکستان است؛ اما اگر قصد ایراد طعنه و کنایه از تریبون مجلس به دولت و رسیدن به نتیجه ی “من خوبم؛ تو بدی” باشد، باید اذعان داشت که این هدف به تمامی محقق شده است؛ چه آنکه حتی در خیال کسی هم نمی گنجید که در مجلس شورای اسلامی، رئیس جمهوری اسلامی را به تأسیس کاباره و کلوب های شبانه متهم کنند!
حق بدهید که وقتی از این همه متولی فرهنگی، علی مطهری همیشه شخص رئیس جمهور را مخاطب اعتراضاتش در باب حجاب می کند، غرضش را بیشتر در کینه توزی های سیاسی جستجو کنیم و نه دلسوزی های فرهنگی و دغدغه های دینی. درست ترش هم شاید آن است که بگوییم در آن روزهای آخر مجلس جای آن بود که از فعالیت های مجلس و به ویژه کمسیون متبوعتان در باب گسترش فرهنگ عفاف و حجاب گزارش بدهید؛ نه آنکه جدلی تازه با دولت را کلید بزنید!
حقیقت تلخ آنکه، این سال ها اگر کسی هم دم از حجاب زده، در حد کل کل ها و رجزخوانی های سیاسی بوده؛ حجاب با همه ی اهمیتش در جامعه ی اسلامی، سال هاست توپی شده است که در زمین سیاست از این زمین به آن زمین انداخته می شود؛ دم انتخابات هم بازار این بازی سیاسی داغ تر است؛ او، حامیان جناح رقیب را بی حجاب می داند؛ این دیگری، او را حامی حجاب طالبانی می خواند؛ صداوسیما هم که دم انتخابات و راهپیمایی ها اساساً با بد حجاب ها رفیق تر است! (در این حد که انگار چادری ها انتخابات را تحریم کرده اند حتی!) بی آنکه کسی حواسش باشد که راستی! آن صداوسیمایی که خود را تماشاچی این بازی با حجاب در زمین سیاست جا زده و از این جدل کودکانه، برای “صرفاً جهت اطلاع” ش سوژه می سازد، خود یکی از بزرگترین نهادهای کم کار و حتی بدکار در عرصه ی عفاف و حجاب است!
و البته که صداوسیما مثالی بود؛ یک از هزاران…
کاش مردان سیاست، حالا که دو دستی سیاست شان را چسبیده اند، حداقل منافع سیاسی گروهی و شخصی شان را به موی دختران این سرزمین گره نزنند و حجاب را در زمین سیاست، در پای منفعت ها و دشمنی ها و مخالفت هایشان قربانی نکنند. ما را که در باب “حجاب” دیگر امیدی به خیر اینان نیست؛ زیادی خواهد بود که متوقع باشیم حداقل شر مرسانید؟!
مطالب مرتبط:
۱- میراث ماندگار
۲- اتوبوس
۳- رفتن یا نرفتن؛ مسئله این است!
**رجانیوز مطلب را بی سانسور کار کرده است: (+)
و فارس هم البته بی سانسور؛ جالب تر آنکه قسمتی که در “جوان” سانسور شد، در “فارس” به عنوان قسمت مهم و لید مطلب قرار گرفته است: (+)
پی نوشت: دو مطلب پایین تر، در انتقاد از انتصاب مرتضوی به ریاست سازمان تأمین اجتماعی نوشتم (+) دوستانی که جمع وبلاگ نویسان حامی علی مطهری را تشکیل داده اند، یک وجب دل ما را هم حامی علی مطهری فرض کردند و لینکش را بردند وسط جمع وبلاگ های خودشان و درنیافتند حرف مرا در جواب کامنتشان که انتقاد از احمدی نژاد به معنای حمایت از علی مطهری نیست. خلاصه آنکه، توضیح دادیم که فردا روزی که لینک یک وجب دل را آنجا دیدید، برچسبی حواله مان نکنید!